چگونه
پیرمرد گفت:
من و دوستانم با چشمان خود دیدیم! ما چند نفر کنار کعبه حرف میزدیم، فاطمه بنت اسد وارد شد. به سختی راه میرفت. از درد به خود میپیچید. مقابل کعبه ایستاد، دستهایش رو به آسمان بود و مناجات میکرد.
نزدیک شدم ببینم با این حال زار برای چه اینجا آمده؟

با خدا چه کار دارد؟ شنیدم میگفت:
پروردگارا!
من به تو و به هر پیامبری که فرستادی، ایمان آوردهام.
هر کتابی که نازل کردی باور دارم.
گفتههای جدم ابراهیم علیه السلام را تصدیق میکنم.
پیرمرد توضیح داد: میدانید که فاطمه بنت اسد، از نوادگان اسماعیل است.
بعد گفت: از تو میخواهم که به حق خانهات و به حق فرزندی که همراه دارم.
- او که با من سخن میگوید و مونس من است و یقین دارم یکی از آیات عظمت توست - ولادت او را بر من آسان کنی.
تا این سخنان از دهان او خارج شد ناگهان دیوار کعبه شکاف برداشت! شکاف کاملاً باز شد.
به حدی که یک نفر بتواند به راحتی از آن رد شود. بعد هم او وارد شد و لبههای شکاف به هم رسید. اینک سه روز است داخل کعبه است. (1)
مکه مسحور این اتفاق بود.در همین گیر و دار چشمها به طرفی برگشت. مردی با چهرهای جذاب وارد مسجدالحرام شد. لبخند دل نشینی بر لب داشت.
از همان دور که میآمد، به شکاف کعبه خیره شده بود؛ . . . . . . . . . .
بقیه رو در ادامه درد دل بخونید.
یا حق

سلام من علی رضا ب.د