تنها یک چیز فهمیدم
تنها یک چیز فهمیدم
نزدیک مدینه ام .
به اطراف می نگرم ، گیاهان کشتزارهای اطراف مدینه چه زیبا با باد هم آغوشی می کنند .آسمان چه پر نقش و نگار شده ! امشب مدینه را بهاری دیگر است .چه شور و شعفی ازین شهر بر می خیزد
.دیگر وارد مدینه شده ام .عجیب است امشب سریر شهر پیامبر را سرور دیگری است .کوچه هایش گونه ای دیگرند .مردم گویی می خواهند از شدت شور کالبد رها سازند .اما این چه صدای ناله ای است در میان اینهمه شادی ؟ گویا ابلیس ناله ای دیگر بر کشیده است.
می پرسم
:-
برادر ؛ امشب چه خبر است؟-
نمی دانی؟!امشب عروسی زهرا سلام الله علیها و علی علیه السلام است.
به خانه پیامبر که می رسم ازدحام تنها چیزی است که ابتدا خود نمایی می کند! مردم تازه مسلمان مدینه النبی به شعف پیامبرشان مشعوفند .چه شور و شوقی
!زهرا کجاست ؟آنجاست ؛ زنی دارد چیزی در گوشش زمزمه می کند؛ بگذار ببینم ناگاه دختر پیامبر به خانه باز می گردد!جمعیت ساکت می شوند؛چه شده؟
نزدیکتر می روم و به آن زن می گویم:چه گفتی ؟
بقیه مطلب را در
ادامه درد دل بخوانیدهمین
یا حق


سلام من علی رضا ب.د